بوی پاییز و حس سرد فراق
درست شبیه برگ خشک و زرد درخت کنار جوی
و باز داستان من و عشق
که چهره اش پاییزی تر از همیشه
میگوید جانی در نگاهش باقی نیست
او نرفته است ! من دلتنگم ! دلتنگ تر از همیشه
دلتنگ عمری که بیهوده رفت
دلتنگ خوشبختی که فراموش شد
و دلتنگ تمام ساعات خوش عاشقی که کوتاه بود اما ماندگار
کاش سرنوشت ، قصه ما را جور دیگر نوشته بود