نفسم گرفته است
نفسم گرفته است از حال هوای سکوت بی اختیار
از شهر بی پنجره، بی روزنه
از شش هایم که آبستنِ آسمانیست
بی نشانه، بی رویا
پر از الفاظِ بی ربط خدا
از انتظار بی پایان
می خواهم که یکجا سِقط کنم
خدا و آسمان بی ستاره و شهر بی دریچه را
شاید راه هوایی بی حسادت آنچه خواهد آمد
اکتشاف فردا باشد
اگر و تنهای تنها اگر، فردایی باشد