سقوط آزاد

Free Fall


Очень много раз я себе задавал вопрос

   Для чего родился на свет, я взрослел и рос

   Для чего плывут облака и идут дожди

   В этом мире ты для себя ничего не жди

   Я бы улетел к облакам - да крыльев нет

   Манит меня издалека тот звездный свет

   Но звезду достать нелегко, хоть цель близка

   И не знаю, хватит ли сил для броска

   Я подожду еще чуть-чуть

   И собираться буду в путь

   Вслед за надеждой и мечтой

   Не догорай звезда моя, постой

   Сколько же еще мне дорог предстоит пройти

   Сколько покорить мне вершин, чтоб себя найти

   Сколько же с отвесной скалы мне падать вниз

   Сколько начинать все с нуля, и есть ли смысл

   Я подожду еще чуть-чуть

   И собираться буду в путь

   Вслед за надеждой и мечтой

   Не догорай звезда моя, постой


برای ترجمه متن به ادامه مطلب مراجعه کنید

من اگر قرار بود همه رو ببخشم ،آدم نمیشدم که.... خدا میشدم!
کینه ای نیستم ولی آلزایمر هم ندارم،بعضی وقتی،بعضی از آدما،
با یه حرکت،با یه حرف،خودشونو  واسه همیشه از چشمت میندازن ،
یاد گرفتم به هر کس به اندازه لیاقتش بها بدم، نه به اندازه دلم....

از تقدیر سرنوشت غمگین مباش ،چه بسا

سگهایی بر روی اجساد شیرها رقصیدند،شادی کردند،وخود را بزرگ پنداشتند!

ولی نمیدانستند ،شیر،شیر میماندو سگ،سگ

کفشهایم را میپوشم و در زندگی قدم میزنم
من زنده ام و زندگی
ارزش رفتن دارد
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند
خوب میدانم که گاه کفشها،
پاهایم را میزند، میفشرد و به درد میاورد
امامن همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد
ماندن در کار نیست
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم
نمی اندیشم
ولی این را میدانم؛
گذشته با آینده یکسان نیست
زندگی نه ماندن است نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی،
زندگی چقدر آسان است…
زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد،،،
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ…
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﮐﻠﯿﺪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ
قصد داشتم دست اتفاق را بگیرم؟؟ تا نیفتد ! اما امروز فهمیدم که اتفاق خواهد افتاد،****
این ما هستیم که نباید با او بیفتیم ...!

نظر یک ریاضی دان را درباره خوش بختی و انسانیت پرسیدند

درجواب گفت:

اگر زن یا مردی دارای اخلاق باشد نمره یک میدهم,
اگر دارای زیبایی هم باشد یک صفر جلوی عدد یک میگذارم ۱۰
اگر پول هم داشته باشد یک صفردیگر جلوی عدد۱۰میگذارم:۱۰۰
 اصل و نسب هم باشد یک صفر دیگر جلوی عدد ۱۰۰ میگذارم.۱۰۰۰
ولی اگر زمانی عدد ۱ رفت(اخلاق رفت)  چیزی به جز صفر باقی نمی ماند۰۰۰
و صفر  هم به تنهایی هیچ است و آن انسان هیچ ارزشی ندارد.

مواظب" یک " خودتون باشید!

لحظه ها را دریابید....در لحظه زندگی کنید.....
هیچ بازگشتی برای گذشته نیست....
هیچ چیز از گذشته شما نمانده است....جز خاطره....جز تصویر و صداهایی مبهم در ذهنتان....
حتی یک ثانیه قبل را نیز تا ابد نخواهید توانست باز گردانید......

آینده را فراموش کنید...آینده ایی وجود ندارد...آینده هنوز خلق نشده است.....

اما حال،اکنون، و همین لحظه،تنها چیزی است که واقعا وجود دارد....
این حال،تنها سرمایه ی شماست....این حال، تا چند لحظه بعد،گذشته ی شما خواهد شد....روی آن متمرکز شوید....همه دارایی شما همین لحظه هاست....آینده شما،هرچه که باشد،از همین لحظه ها ساخته میشود...آینده ی شما،همین لحظه است....این لحظه را سنگ تمام بگذارید تا حسرتی در آینده بر دلتان نماند....
شاید یک سال بعد،حال و این لحظه،باعث حسرت شما شود یا باعث افتخار شما....
پس بیدار باشید....حال را دریابید....
به خواب نروید...عادتگونه زندگی نکنید....
بیدار شوید و در حال،و همین لحظه،با همه وجود زندگی کنید....


روزگار غریبی است...
نمڪدان را ڪه پر میڪنی توجهی به ریختن نمڪها نداری ...
اما زعفران را ڪه میسابی
 به دانه دانه اش توجه میڪنی!!!

حال آنڪه بدون نمڪ هیچ
 غذایی خوشمزه نیست...
ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی ڪرد و غذا خورد...

مراقب نمڪهای زندگیتان باشید
ساده و بی ریا و همیشه دم دست
ڪه اگر نباشند وای بر سفره زندگی!

گاهی وقتا لازمه زمین بخوری...

تا ببینی کیا پشتتن...
کیا باعث رشدتن...
کیا میرن...
کیا همه جوره میمونن!
گاهی لازمه جوری زمین بخوری که زخمی بشی؛
زخماتو باز بذاری؛
ببینی کیا نمک میپاشن؛
کیا مرحم میذارن؛
کیا با تو هم دردن .
کیا هم خود دردن!
هیچوقت تا زخمی نشی نمیتونی بفهمی کی چه رفتاری میکنه!
دست یه کسایی نمک می بینی که روشون قسم می خوردی
و یه کسایی مرحم میذارن رو زخمات که اصلا یادشون نبودی!

آنقدر مات و مبهوت رفتارای اونا می مونی ،
که کلا یادت میره زمین خوردی،
زخمات دیگه نمی سوزن؛
این جیگرته که میسوزه...
که چرا به بعضی ها بیشتر از لیاقتشون بها دادم،
بعضی ها رو هم فراموش کردم!
زمین که می خوری
می بینی کیا هنوز کنارت ایستادن و نرفتن...
زمین خوردن گاهی از زندگی کردن هم واجبتره،
چون میفهمی با کیا زندگی کنی...

این مطلب را پیشنهاد میکنم با هر عقیده و مود و خصلتی که هستین بخونین...



من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم

از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم

هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم

تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم

کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش میترسم.....