سقوط آزاد

Free Fall

خداحافظ رفیق نارفیق من!
تو هم رفتی!

تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی!
تو هم
با اولین بوران پاییزی چو انبوه درختان برگ و بر کندی
تو هم رفتی!

تو رفتی و نفهمیدی
که من دیوانه ات بودم
چه شوری در من افکندی
چه سان دلداده ات بودم!

تو رفتی و دل من مرد
رفاقت سوخت
صداقت را نخستین باد پاییزی ز پیش ما به یغما برد!

 

 

همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد.

آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!

خیلی وقته دیگه بارون نزده

رنگ عشق به این خیابون نزده

خیلی وقته ابری پرپر نشده

دل آسمون سبک تر نشده

مه سرد رو تن پنجره ها

مثل بغض توی سینه ی منه

ابر چشمام پر اشکه ای خدا

وقتشه دوباره بارون بزنه

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

کوه غصه از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم؟

همه حرفها که آخه گفتنی نیست

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

http://3ali3.com/wp-content/uploads/2013/06/elhambakhsh-1.jpg

هنوز

غمگین ترین مسافر این حوالی سیه پوش،

این حوالی اردیبهشت منم 

کسی مانند من 

اینگونه بی پروا

همنشین عطر یاس ،

کوچه های پشتی خلوت،

عکس ماهتاب بر چاله های اب

بازمانده از باران 

وخراب اغوش بی تو در خواب و بیداری

نبوده 

شاید نخواهد بود  

                  

                                                    نبض لحظه رو نگه دار نذار عشقمون بمیره

 

نذار ضربه های ساعت،منو از تو پس بگیره

عقربک های زمونه،خستگی سرش نمیشه

نگو برمیگردی فردا،دل که باورش نمیشه

مگر باید به همه گفت
دلی در حسرت نگاهیست
مگر باید انزوا را جار زد
چرا همه در سهل ترین ادراک مانده اید
اعتراف کنید، تحملش را دارم
چشمان شما ناشنواست یا چشمان من لال


بی پاسخ

خبری نیست از پاسخ شبها
نامه ها می بارند
درد ها می زایند
صدا ها می سوزند
نام ها می میرند


من در وادی آرزو مانده بودم
من از سوی ناباور دل سوال ها داشتم
بدنبالِ نگرانِ
خیالی
خاطره ای
رویایی
چیزی...
        

امروز آبان ایزد از ماه آبان سال 3757 زرتشتی، شنبه چهارم آبان‌ماه 1398 خورشیدی، 26 اکتبر 2019 میلادی

 

جشن آبانگان؛ پاس‌داشت آفرینش آب‌‌های روان فرخنده باد

تمام ما انسان ها در زندگیمان، باید یک نفر را داشته باشیم ...
« یک رفیق » نه از آن رفیق هایی که فصلی اند ... یک روز هستند و یک عمر نه ... نه از آن رفیق هایی که وقتی زندگی ات بهار است کنارت هستند و‌ در زمستان زندگی تنهایت می‌ گذارند ... نه از آن رفیق هایی که فقط وقتی زندگیشان تاریک می شود به سراغتان می آیند و وقتی زندگیشان پر نور است فراموشتان‌ می کنند ... نه منظورم این رفیق ها نیستند... رفیق هایی را می‌گویم که اگر از آسمان سنگ هم ببارد چتر هستند... خنده هایت را دوست دارند و در روزهای سخت می توانی بدون هیچ توضیحی در آغوششان اشک بریزی ... آن هایی که بدون قضاوت و‌ سرزنش کنارت می مانند تا روزهای سخت بگذرد ... رفیق هایی که بودنشان همیشگی ست حتی اگر بعضی از روزها تو همان آدم همیشه نباشی ... رفیق هایی که تو را بلدند و کنارشان خودت هستی ، با تمام خوبی ها و بدی هایت ... بگذارید همه چیز در دنیا نا عادلانه تقسیم شود ، اما هر آدمی باید یک نفر را داشته باشد...