سقوط آزاد

Free Fall

من برای حال خوبم ، می جنگم

قوی بودن ؛ در دنیایِ من ، 

انتخاب نیست ،

یک قانون اساسی و اجباریست .

اوضاع، هرچقدر که می خواهد بد باشد ؛

من شکست را نمی پذیرم

به جای نشستن و افسوس خوردن می ایستم و شرایط را تغییر می دهم

می جنگم ، زخمی می شوم ، زمین‌ میخورم ، اما شکست ، هرگز !

من عمیقا باور دارم که شایسته ی آرامشم ،

و برای داشتنش با تمام توانم تلاش می کنم

من آفریده نشده ام که تسلیم باشم

که مغلوب باشم

که ضعیف باشم !

من آمده ام که جهان را، تسلیم آرزوهایم کنم

"من" خواسته ام

پس می شود ...

بعضی‌ها عجیب هستند. با یک اتفاق می‌آیند و می‌نشینند ته ته دلت‌، و با هزار بهانه و تلخی و اخم و تخم و دلیل دیگر از دلت نمیروند. خوب میخندند؛ خوب گوش میکنند؛ اصلا انگار آمده‌اند که مایه دلگرمیت باشند. حتی اگر نباشند‌؛ رد پایشان روی دلت میماند تا تمام عمر عشق میورزند.

 

بعضیها عجیب خوبند. یادشان که می‌افتی روحت جانی دوباره میگیرد. یادشان که می‌افتی بی‌اراده لبخند به لبانت مینشیند‌.

 

بعضی‌ها را کم میبینی و حتی اگر نبینی باز با تو هستند. بعضی‌ها عجیب می‌آیند و عجیب‌تر آنکه دیگر نمیروند حتی وقتی که از کنارت رفته‌اند.

 

میمانند؛ لبخندشان... تصویرشان... صدایشان... حرفهایشان...همه را پیشت امانت میگذارند و تو میمانی و یاد و آرزوی دیدار دوباره آنها.

 

بعضی‌ها عجیب خوبند...

 

 

خوبِ من ، هنر در قلب ماست؛

زیاد دور از هم ، یخ می زنیم .

 

تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم،

و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.

 

من باید بهترین خودم باشم برای تو.

و تو باید بهترین خودت باشی برای من .

خوبِ من ، هنرِِ عشق در پیوند تفاوت هاست،

و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها .

زندگی ست دیگر...

همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست؛

همه سازهایش کوک نیست.

باید یاد گرفت با هر سازش رقصید؛

حتی با ناکوک ترین ناکوکش.

 

اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن؛

حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد؛

 

به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.

به این سالها که به سرعت برق گذشتند؛

به کودکی که رفت؛

جوانی که می رود.

میانسالی که می آید

 

حواست باشد به کوتاهی زندگی،

به زمستانی که رفت؛

تابستانی که رفت و پاییزی که

تمام می شود کم کم،

آرام آرام.

 

زندگی به همین آسانی می گذرد.

ابرهای آسمان زندگی

گاهی می بارد و گاهی هم صاف است.

میگذرد،

خطای رایجی است که مردم عشق را بالاتر از دوستی می‌نشانند و آن را در حکم امری کاملاً متفاوت می‌نگرند. عشق تنها زمانی والا و ارزشمند است که دربردارنده‌ی دوستی‌ای باشد که بتواند بازتولید شود. با عشق به شیوه معمول، اگر به دوستی منجر نشود فقط می‌توان لقمه‌ی بخور و نمیری به زندگی داد و دست به سرش کرد.

عاشق باشیم عاشقانه زندگی کنیم 🌹

-وقتی فردی شما را آزار می‌دهد،

شما را کوچک می‌کند

و اجازه نمی‌دهد شما در بهترین حالتی که

می‌توانید باشید و دائما حال شما را می‌گیرد،

دیگر جایی برای احساساتی بودن نمی‌ماند!

 

احساسات درخور عشق و مهربانی است،

درخور کسانی‌ست که

اهرم های مثبتی در زندگی شما هستند؛

احساساتِ خود را برای کسانی نگه دارید که

نسبت به شما با مهربانی و احترام و منزلت رفتار می‌کنند.

احساساتتان را خرج کسانی که

سعی در تخریب شما دارند

و نمی‌خواهند به شما اجازه‌ی رشد دهند، نکنید!

 

انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند..

حتی از فاصله های دور…

از انتهای افق‌های دور و نزدیک.. انگار. جایی نوشته بود که اینها باید در یک مدار باشند.. یک روزی .. یک جایی است که باید با هم ، برخورد کنند… آنوقت…

میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق..

اصلا میشوند هم شکل… مهرشان آکنده از همه ….

حرفهایشان میشود آرامش…

خنده شان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان.. نباشند دلتنگشان میشوی..

هی همدیگر را مرور می کنند..

از هم خاطره می سازند….

مدام گوش بزنگ کلمات و ایده ها هستند.. و یادمان باشد..

حضور هیچکس اتفاقی نیست.

 

صبح ها را

لبخندی بچسبانید گوشه لبتان

دلیلش مهم نیست

اصلا نیازی به دلیل ندارد

لبخند است دیگر،

هفت خان رستم که نیست

یک لیوان چای تازه دم بنوشید

یک موسیقی خوب برای خودتان پخش کنید

و گذشته و آینده را بگذارید به حال خودشان

مهم،همان صبح، همان لبخند، همان چای، همان موسیقیست

 

صبحتون به نیکی و خرسندی🌹

صبح را

اگر به زبان خورشید ترجمه کنیم

در قبیله ی آسمان زمزمه کنیم

و به لهجه ی نور دکلمه کنیم

آن وقت سرزنده و شاداب

طلوع می کنیم

صبح را باید از سر گرفت

گاهی باید قاب گرفت

و گاهی نیز باید یاد گرفت

صبح زیباترین دلیل آغاز،و بزرگترین دلیل امتداد است

چرا که 

می توان کلام مهر

را از نزدیک ملاقات کرد

 

صبح همه دوستان بخیر و شادی🌹

گاهی آدم،

رمانی نیمه تمام دارد، 

می رود خانه چای دم می کند، 

سیگاری زیر لب می گذارد، 

تکیه به بالشی می دهد و نرم نرم می خواند.

خب، بدک نیست...

 برای خودش عالمی دارد...

 

 اما بدبختی این است که هر شب نمی شود این کار را کرد. 

آدم گاهی دلش می خواهد بنشیند و با یکی در مورد کتابی که خوانده است حرف بزند، 

درست انگار دارد دوره اش می کند.

 اما کو 

تا یکی این طور و آن همه اُخت پیدا بشود؟!

 

ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ !

ﺑﺮﻭﻳﺪ ،ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﻴﺪ ، 

ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺷﻌﺮ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﮑﻨﻴﺪ .

ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ میخواهید ﺳﺮ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﮐﻼﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ، ﭼﺮﺍ ﭘﺎی ﻣﻦ ﺭﺍ ﻭﺳﻂ ﻣﯽ ﮐﺸﻴﺪ؟

ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﻳﻢ ﭼﺮﺍ موسی ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺷﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﮐﻨﺪ ، عیسی ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﻳﮏﺷﻨﺒﻪ ﻭ به مسلمانها ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ؟

 

ﭼﺮﺍ ﮐﺎﺭی ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻋﻴﺴﻮی ﺷﺮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﻴﺴﺎ یعنی خانه خدا راحت ﺑﻨﻮﺷﺪ! ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎی ﺷﺮﺍﺏ، ﺷﻼﻕ ﺑﺨﻮﺭﺩ؟

ﭼﺮﺍ ﯾﮑﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﯿﭻ ﻧﭙﻮﺷﺪ؟

ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍئی که شما میگوئید ﺑﻮﺩﻡ، ﭼﺮﺍ باید بگذارم به اسم من ﮐﻠﻴﺪ ﺑﻬﺸﺖ بفرﻭﺷﻨﺪ ؟!

 ﻳﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﻣﻦ ﺟﻬﻨﻢ کنند ؟

ﺧﺪﺍیی ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺧﺪﺍیی ﮐﻪ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺟﻬﻨﻤﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﭘﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ،!!

ﺧﺪﺍیی ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁنﭼﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ، ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﯽﺩﻫﺪ...!!! 

 ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺘﻢ ! 

ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ اید !!!!!!!!

اگر به دنبال من میگردید مرا در عشق، مهربانی، بخشش ،آگاهی، گذشت، راستگوئی و انسانیت پیدا کنید

 البته اگر .... به دنبال من میگردید !

 

الهی قمشه‌ای